دانشجوي كارشناسي ارشد مديريت توانبخشي
نگرش نامناسب مردم جامعه نسبت به معلولان و توانايي هاي آنها معظلي است
كه از ديرباز گريبانگير برنامه هاي توانبخشي به حساب مي آمده است.در
جوامعي كه بخصوص كارِ آگاهسازي اقشار مختلف نسبت به مسئلة معلوليت به
درستي انجام نشده يا بطور كلي اقدامي در اين زمينه صورت نگرفته است، تفكر
عامه از فرد معلول ، اسيري است كه در انزواي معلوليت خويش فرو رفته و هيچ
روزني از چهار ديواري تاريك معلوليت به آزادي اجتماع نمي بيند و سالها در
همين اسارت مي ماند و زندگي خود و خانواده اش را به تباهي و ويراني مي
كشاند.
سالهاي سال اين نگرش منفي سد راه برنامه هاي توانبخشي بوده است ،
چرا كه شرط اولية اجراي اين برنامه ها همكاري همه جانبة همة مردم است.
براي نمونه از توانبخشي حرفه اي نام مي برم كه هدف غايي آن تلفيق معلولان
در بازارهاي كار جامعه، همراه و همگام با بقيه است( منظورم از بقية مردم
آن عده است كه خود را سالم و به دور از معلوليت مي دانند. البته من به
شخصه هيچ فردي را فاقد نقص، ناتواني ومعلوليت نمي دانم ) روي هم رفته چند
كارفرما ، چند مربي آموزشي، چند كارگر ، چند كارمند يا چند همكار مي
بينيد كه موافق با اين موضوع ، آنهم نه از سر دلسوزي باشند؟ كدام صاحبكار
يا كدام استادكار مي داند كه معلول مي تواند ؟ همچنين است
براي ساير برنامه هاي توانبخشي مثل برنامه هاي آموزشي ، اجتماعي و
…
.
من با فلسفة « همه حق دارند» موافقم و از جان و دل به آن ايمان
دارم. حاصل تعميم دادن اين تفكر به موضوع ما اين است كه « مردم حق دارند
كه نگرش مثبتي نسبت به توانايي هاي معلولان نداشته باشند» نپرسيد چرا
، چون بدون اين پرسش هم به شما پاسخ خواهم داد . جملة مردم عقلشان به
چشمشان است را هر يك از ما از زبان مادربزرگها ، پدربزرگها ، مادرها
، پدرها و…
شنيده ايم؛ البته در اكثر موارد اين مردم را كساني غير از خودمان مي
دانيم كه تفكر عميقي ندارند و عقلشان به چشمشان است ولي جاي دوري نرويم.
اگر اين حرف را توهين نمي دانيد عرض كنم كه من و شما نيز عقلمان به
چشممان است. مي خواهم براي آنانكه كمي دلخور شده اند مثالي بزنم: شما
مغازه داري هستيد كه در يك روز تقريبا خلوت پشت دخل نشسته ايد و منتظر
مشتري هستيد.در آنِ واحد دو نفر از در وارد مي شوند.يكي با ظاهري ژوليده
،كت چروكيده باآستين هاي پاره ، شلوار وصله دار وكلاه كاموايي رنگ پريده
و ديگري با كت و شلوارِ يك دست و تميز ، موهاي مرتب، با عينكي بر چشم(
ترجيحا بي فريم) و سامسونتي در دست.هر دو در يك زمان از شما جنس خاصي را
طلب مي كنند.بياييد خودماني باشيم: خداوكيلي به كداميك قبل از ديگري پاسخ
مي دهيد؟ آيا در همان لحظة اول اين فكر به ذهنتان خطور مي كند كه مشتري
ژوليده شايد يك دانشمند،يك شاعر، يك نويسنده يا اصولا فردي محترم باشد؟
بله .من، تو، او، ما، شما، ايشان، آنچه را قضاوت مي كنيم كه به چشم
مي بينيم. حال به موضوع خودمان برمي گرديم.كمي فكر كنيد! چند نفر از مردم
جامعه در يك روز ، يك ماه ، يك سال يا به طوركل در تمام طول عمر خود
توانايي هاي يك معلول را با چشمان خود ديده اند؟چند درصد از جامعة
انسانهايي كه خود را سالم مي دانند فرد دچار معلوليتي ديده اند كه همانند
خودشان فعال باشد؟خودشان؛ بله اين يك واژة مهم است. اصولا ما
انسانها خودمان معيار همه چيز هستيم.ضرب المثل« كافر همه را به كيش خود
پندارد» را به همة مردم تعميم بدهيد.بله.اگر درست فكر كنيد مي بينيد كه
همة ما مي پسنديم كه ديگران شبيه ما باشند.مي پسنديم ،چون به ديدن امثال
خودمان عادت كرده ايم. و اين غبار عادت بايد هرچه زودتر از شيشة شفاف
ذهنمان روفته شود چرا كه هميشه ما نقطة صفر استاندارد نيستيم. توجه شما
را به قصة قديمي « سفرهاي گاليور» اثر جاناتان سوئيفت(1762ميلادي) جلب مي
كنم.كدام لي لي پوتي بود كه در نگاه آغازين، آن موجود درشت پيكر و عظيم
الجثه را يك انسان عادي فرض مي كرد؟ در سوي ديگر آيا موافق نيستيد كه
گاليور ( و البته سگش ، تگ ،) از ديدن آن همه آدم كوتوله متحيرتر از خود
آنها بود؟ پس معلوليت نسبي است . هنوز هم در نگرش هاي مختلف توانبخشي
،گروهي معلوليت را نا هنجاري جامعه نسبت به فرد مي دانند و گروهي
ناهنجاري فرد نسبت به جامعه. البته بحث ما اين قضيه نيست ( و البته از
حاشيه روي وحشت دارم) ولي جالب است بدانيد همين شما و من! كه خود را
استاندارد مي دانيم معلوليت هايي داريم كه البته خوش شانسيم كه به چشم
نمي آيند. اگر شما (خداي ناكرده) به مرض ديابت دچار باشيد و لاجرم دعوت
دوست همكار خود را به يك عصرانة شيريني و بستني همراه با ساير همكاران
به مناسبت قبولي فرزندش در دانشگاه رد مي كنيد ، قطعا دچار معلوليت
هستيد.
-
لابد مي دانيد كه معلوليت، محدوديت مشاركت در فعاليت هاي اجتماعي به علت
نقص و ناتواني است -باور كنيد در يك جامعة روستايي نه چندان پيشرفته كودك
عقب ماندة ذهني با ضريب هوشي70- 60يك معلول به حساب نمي آيد شايد تنها به
عنوان يك فرد« ساده» و حتي با امتياز « بي غل و غش» به حساب آيد.
بگذريم. به آنجا رسيديم كه مردم جامعه كمتر با توانايي هاي معلولان
برخورد مي كنند. ولي صبر كنيد! مردم جامعه چقدر با خود معلولان برخورد مي
كنند؟ خود شما در كوچه و خيابان، بانك و اداره، مدرسه و دانشگاه و…
چند معلول ( حداقل ويلچيري) مي بينيد؟ چند نابينا مي بينيد؟ و به راستي
چرا؟
حال به سراغ عزيزاني برويم كه دغدغه و يا به نوعي بهانة عدم توفيق برنامه
هاي توانبخشي شان نگرش منفي جامعه است. بله. اينجا ديگر كار،كارِما
مسئولان است.( البته منظورم از مسئول صرفا كسي نيست كه پست خاصي را در
سازمان خاصي اشغال كرده بلكه هر كسي كه مي تواند دو دقيقه در مورد رفع
مشكلات معلولان فكر كند يك مسئول تلقي مي شود) .ما مسئولان كه البته رسم
الخط تلفيق معلول در جامعه ، مشاركت و برابرسازي فرصت ها را كاملا مي
شناسيم، بايد بدانيم كه طلوع پررنگ معلول در جامعه آنقدرها هم دور از
دسترس نيست.به راستي چند اتوبوس مخصوص معلولان در سطح شهر در تردد است؟(
البته من به كمبود وسائط نقليه براي افراد سالم كاري ندارم: دعدعة من
مشكل معلولان است) چند سطح شيبدار، چند پياده روي مناسب( مخصوصا براي
نابينايان) ، چندكارگاه، كارخانه ،دكان و مغازة مناسب سازي شده براي
اشتغال معلولين ، چند راهنما در ادارات مختلف جهت راهنمايي نابينايان (
قابل توجه آن دسته از عزيزاني كه دغدغه شان اشتغال زايي است) ، چند، چند
،چند…
وجود دارد ؟ منصف باشيم .آيا بدون اينها مي توانيم شاهد حضور عزيزان
معلول در سطح جامعه باشيم تا آنگاه مردم عادي ببينند و شاهد باشند كه يك
معلول ضايعة نخاعي هم مي تواند به تنهايي به بانك برود و آن يكي به
سلماني و ديگري به مدرسه و دانشگاه و….
و اين ديده ها را براي هم تعريف كنند؟
و سخني
نيز با افراد دچار معلوليت
من اگر به جاي فلان شهردار، فلان فرماندار، فلان مسئول اداره و سازمان و…
بودم و مي ديدم كه در شهر ، منطقه ، اداره و سازمان تحت ادارة من كسي
تقاضاي مناسب سازي ، ايجاد قابليت دسترسي و…نمي
كندو اصولا معلول چنداني وجود تدارد كه من بخواهم در فلان اداره سطح
شيبدار بسازم يا اتوبوس مخصوص معلولين در خطوط اصلي شهر به راه بيندازم ،
هيچگاه چنين فكري اصولا به ذهنم خطور نمي كرد. عزيز من ! شما هم بي تقصير
نيستيد. بله. حتي مسئولين هم بايد شما را ببينند.اصولا همه بايد شما را
ببينند.چرا قبول كرده ايد كه بمانيد و بسازيد؟ من بهتر از خود شما
–
ببخشيد! –
همانند خود شما مي دانم كه چقدر عبور و مرور يك معلول جسمي و حركتي در
سطح شهر مشكل است ، چقدر دسترسي يك فرد ناشنوا به فلان دايرة فلان اداره
مشكل است، ولي با همة سختي ها بياييد و در مقابل چشمها قرار بگيريد.
چشمهايي كه نمي دانند و شما بايد به آنها بياموزيد. بگذاريد نياز
احساس شود. بگذاريد رئيس بانك ايكس ببيند كه در روز چقدر مراجعه كنندة
دچار معلوليت دارد.و از همه مهمتر ما مردم ، كه غير از امثال خود كمتر
ديده ايم ببينيم كه
شما
هستيد . وقتي
بدانيم كه شما هستيد ، بهتر باورتان مي كنيم. اين بهتر از هر برنامة
تلويزيوني ، هر كتاب و مقاله و كلاس درسي است. بله. خودتان مي دانيد كه
هستيد پس بگذاريد ما هم بدانيم . همه چيز درست مي شود فقط حركت كنيد.